قاطی پاطی

قاطی پاطی

به سایت قاطی پاطی خوش آمدید.
قاطی پاطی

قاطی پاطی

به سایت قاطی پاطی خوش آمدید.

شعر


شعر یاد تو  چاپ

تاریخ : چهارشنبه 30 بهمن 1392 در ساعت 19:13

به  یاد  تو  نوشتم  تو  دفترای  شعرم

به  یاد  اون  گذشته  به  یاد سرنوشتم 



نوشته های غمگین برای تسکین دل

به یاد روزی که تو گذاشتی رفتی ای دل 



اگر تو این لحظه ها همدم من نموندی

مشکلی نیست عزیزم تو خاطرم تو موندی 



اگر گذاشتی رفتی یک دفعه و بی خبر

اما بدون عزیزم تو یادمی تا سحر 



نوشته ها م تو این جا کمکِ حال منن

نوشته هام همیشه  هم رنگِ حزن و غمن 



هر روز با یک نوشته سعی می کنم تا بگم

چی کشیدم تو دنیا میونه این همه غم




با این نوشته ها من به یاد تو می مونم

می نویسم تا نگی به یاد تو نموندم 



نوشته های سنگین از جنس غصه و غم

می نویسم تا بشن واسه دلم یه هم دم 



هر چند نموندی پیشم اما واست می خونم

از تو می گم همیشه تو یادمی هنوزم 



 هر چند از این جا رفتی اما کنارم هستی

فکر می کنم همیشه کنار من نشستی


برچسب‌ها: شعر عاشقانه

شعر مادر  چاپ

تاریخ : چهارشنبه 30 بهمن 1392 در ساعت 19:09

من بــــــدهکار تــــــوأم

ای مــــــــــــادر....

همــــــه جانی که ب مــــــن بخشیدی!

لحظاتی ک برای امن من جنــــــگیدی!

و بــــــدهکار تــــــوأم

عمــــــرت را

روز هایی ک ز من رنجیــــــدی،

اشکــــــ ها دزدیــــــدی

و ب من خنــــــدیــــــدی!

من بــــــدهکار تــــــوأم مــــــــــــادر!

برچسب‌ها: شعر مادر

شعر گفتنی ها  چاپ

تاریخ : چهارشنبه 30 بهمن 1392 در ساعت 19:04

گفتنی ها را گفتم حرف ناگفته نمانده است


بگذار جدا شویم که عشقی بین ما نمانده است


عشق،محبت،عاطفه، عشق دیگر چیست


انسانیت ، مرام ، مروت ، نمانده است


قلبم به زیر پای تو بودو می خندیدی


افسوس نمی خورم که قلبی نمانده است


قبل از گذشتن از من مرا خورد کردی


باشد برو که دیگر وجودی نمانده است


این چند صبا ء که با تو بودم صدافسوس


افسوسم از این بابت است که فرصت نمانده است


جانم به جان تو بسته بود نفسهایم


ای وای من که برایم جانی نمانده است


ازشوق دیدن تو آفتاب می شدم


آفتاب غروب کرد،شوقی نمانده است


کاش دستم به تو می رسید برای انتقام


چه کنم برایم دستی نمانده است


ای روزگار که همیشه ناسازگار بودی


دیگه کسی با تو سازگار نمانده است


کاش لحظه ای می نگریستی به اعمالت


بشتاب که برای جبران فرصت نمانده است


بخشیدن یا نبخشیدنم دیگر چه سود


بخشش زه قلب است و قلبی نمانده است

برچسب‌ها: شعر عاشقانه

شعر چشم هایش  چاپ

تاریخ : چهارشنبه 30 بهمن 1392 در ساعت 19:02


چشم هایش همچو اقیانوس بود!

کهکشانی در نگاهش جمع بود!

چشمهایش مست مادرزاد بود!

مثل مرغی آز جهان آزاد بود!

یک شبی...

با خنده ای او تار و پودم را ربود!

آمـــــد و شــــــــوری به دل پا کرد و رفت!

این دل دیوانه را همچو مجنون کرد و رفت!

آمد و این اشک هایم را ندید!

التماس تلخ مجنون را ندید!

رفت او با دیگران خندید و گفت!

تیشه ای بر ریشه ی عشقم زده...

پرسشی از حال این دل هم نکرد!

عشوه ای مستانه بر رویم زده...

خنده ای بر خاطراتم کرد و رفت!

آمد و رسوای شهرم کرد و رفت!

عاقبت یک شب پشیمان می شود!

در جهان همواره حیران می شود!